چکیده:
پيامبر چه ويژگى و امتيازى دارد كه وى را از ديگران متمايز مى سازد؟
نويسنده در پاسخ به اين پرسش از سه رويكرد نام مى برد:
1ـ رويكرد معرفتى. 2ـ رويكرد مسئوليتى. 3ـ رويكرد موقعيتى.
در رويكرد نسخت ديدگاه هاى متعددى را مورد بررسى قرار مى دهد كه همه اين ديدگاه وجه تمايز پيامبر را معرفت ويژه مى داند.
در رويكرد دوم مسئوليت و مأموريت ويژه پيامبر عامل تمايز معرفى مى شود كه نويسنده از دو ديدگاه در اين زمينه ياد مى كند. و در رويكرد سوم موقعيت و اعتبار پيامبر پايه تمايز وى از ديگران شناخته شده است. نويسنده پس از بررسى ديدگاه هاى گوناگون در رويكردهاى سه گانه، خود به ديدگاه تركيبى اشاره مى كند كه وجه تمايز را سه چيز مى داند.
كليد واژهها: نبوت، وحى، الهام، مسئوليت پيامبر، مأموريت پيامبر، تمايز پيامبر.
اين، پرسشى است كه از ديرزمان مطرح بوده و پاسخهايى بدان داده شده است. مجموع اين پاسخها را مىتوان در سه رويكرد دستهبندى كرد:
1 - رويكرد معرفتى
2 - رويكرد مسئوليتى
3 - رويكرد موقعيتى.
در رويكرد نخست ويژگى و امتياز پيامبر در معرفت ويژه وى معرفى مىشود، در رويكرد دوم اين معيار و امتياز، مسئوليت ويژه است و نه معرفت ويژه. اما در رويكرد سوم موقعيت و جايگاه ويژه پيامبر در رابطه با انسانها، عنصر تمايزبخش قلمداد شده است.
اين نوشتار بر آن است تا نخست به نقد و بررسى اين رويكردها كه غالباً كلامى است بپردازد و از نقاط قوت و ضعف ديدگاههاى موجود در آنها سخن بگويد. سپس به نگاه قرآن در مقوله مورد بحث اشاره كند.
شايد نخستين پاسخى كه راجع به پرسش ياد شده در ذهن مىآيد اين باشد كه «نبى» كسى است كه ارتباط معرفتى ويژهاى كه از آن به «وحى» تعبير مىشود، با عالم غيب دارد. پس پيامبر يعنى كسى كه بر او وحى فرود مىآيد. چنان كه ظاهر آيه: «قل انما انا بشر مثلكم يوحى الىّ انّما الهكم اله واحد.» (فصّلت /6) نيز همين است؛ زيرا در اين آيه كريمه وجه تمايز و تفاوت پيامبر با ديگران تنها فرود آمدن وحى معرفى شده است.
اما اين پاسخ مشكل را حلّ نمىكند. زيرا براساس قرآن كريم، خدا بر موجودات گوناگونى وحى مىكند:
«و اوحى ربّك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا.» (نحل /68)
«و پروردگار تو به زنبور عسل «وحى» (و الهام غريزى) نمود كه: «از كوهها خانههايى برگزين!»
«و اوحى فى كل سماء امرها» (فصّلت /12)
«و در هر آسمانى كار آن (آسمان) را وحى (و مقرّر) فرمود».
«بان ربّك اوحى لها» (زلزلة /5)
«چه را كه پروردگارت به او وحى كرده است!»
«اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه» (قصص /7)
«و ما به مادر موسى الهام كرديم كه: «او را شير ده.»
«و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بىو برسولى» (مائده /111)
«و (به ياد آور) زمانى را كه به حواريون وحى فرستام كه: «كه به من و فرستاده من ايمان بياوريد!»
در حالى كه قطعاً هيچ يك از مخاطبان و طرفهاى وحى در آيات بالا «نبى» نيستند. بنابراين فرود آمدن وحى و ارتباط معرفتى ويژه به خودى خود نمىتواند معيار نبوت و نامگذارى به «نبى» باشد. در نتيجه بايد آيه: «قل انما انّا بشر مثلكم يوحى الىّ انّما الهكم اله واحد.» (فصّلت /6) تفسير ديگرى شود.
شايد بهترين توجيه جهت سازگارى ميان اين آيه و آيات ياد شده آن باشد كه بگوييم معيار نبوت، مطلق وحى نيست؛ بلكه گونه ويژهاى از وحى است كه تنها در شخص پيامبر تحقق مىيابد.
اين توجيه گرچه ناسازگارى و ناهمگونى آيات را مىزدايد، اما به پرسش، پاسخ نهايى نمىدهد؛ بلكه يك مرحله آن را عقبتر مىبرد و اين گونه مطرح مىشود كه: وحى نبوى چيست و چه تفاوتى با گونههاى ديگر وحى دارد كه نبى را از ديگران متمايز مىسازد؟
در پاسخ به اين پرسش ديدگاههاى متعددى مطرح شده است كه از آن سخن خواهم گفت. امّا پيش از آن، توجه به اين حقيقت سودمند است كه گونههاى مختلف وحى به تناسب طرفهاى گيرنده وحى تا حدودى قابل تشخيص است. مثلاً وحى بر آسمان «و اوحى فى كل سماء امرها» چيزى مانند ايجاد قوانين و نواميس متناسب با آن خواهد بود.1
يا وحى بر زنبور «و اوحى ربّك الى النحل» به گفته مفسّران، ايجاد سازوكار غريزه در حيوان است. علامه طباطبائى مىفرمايد: «و اوحى ربّك الى النحل» اى الهمه من طريق غريزته التى اودعها فى بنيته.»2 يعنى وحى بر زنبور عسل به معناى الهام به آن از راه غريزه است كه در ساختمان وجودىاش تعبيه شده است.
پس در اين گونه موارد قطعاً مسئله نبوت مطرح نيست و كاربرد وحى در آنها به لحاظ مفهوم لغوى واژه است كه عبارت است از القاى پنهانى.3
آنچه نيازمند دقت و درخور تأمّل است، تفاوت وحى بر پيامبر و انسانهاى ديگر است كه زمينه مشابه دارد.
در اين راستا نظرياتى مطرح شده است كه به بررسى آن مىپردازيم.
در رابطه با تفاوت وحى نبوى از غير نبوى ديدگاههاى چندى مطرح بوده و هست كه در اين جا به صورت فشرده مورد بررسى قرار مىدهيم.
برخى از متكلّمان مسلمان بر اين باورند كه در همه موارد و صورتهاى گوناگون وحى بر انسانها، واقعيت يك چيز بيشتر نيست كه همان القاى يك مطلب و حقيقت بر مخاطب مشخص به صورت پنهانى و غيرآشكار باشد، تفاوت تنها در اسم و نام گذارى است. بدين معنا كه پس از ختم نبوت توسط پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله وسلم اجماع مسلمانان بر اين قرار گرفته است كه بر القاى حقيقت به شكل ياد شده، نام وحى نگذارند و واژه وحى را در مورد آن به كار نبرند، و گرنه هيچ تفاوت ماهوى و حقيقى ميان القاى معنا بر پيامبر اسلام و ديگر انسانها وجود ندارد.
شيخ مفيد در كتاب تصحيح اعتقاد الامامية مىگويد:
«اصل وحى عبارت است از سخن پنهان، سپس بر هر چيزى كه مقصود از آن تفهيم مخاطب به صورت پنهان از ديگران باشد اطلاق مىشود... گاهى خداوند تبارك و تعالى حقايقى را در خواب به انسانها نشان مىدهد كه واقعيت دارد، امّا بعد از استقرار شريعت اسلام ديگر بر القاى علم به انسانى، نام وحى اطلاق نمىشود، از نظر ما خداوند بعد از پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم سخنانى راجع به آينده در گوش دل حجتهاى خويش مىخواند امّا اين وحى ناميده نمىشود؛ زيرا چنان كه گفتيم اجماع مسلمانان بر اين است كه بعد از پيامبر اسلام بر هيچ كس وحى نمىشود و بر آنچه كه به ديگران القا مىشود وحى به كار نمىرود. خداوند مىتواند گاهى نام گذارى و بكاربردن نامى را اجازه كند و گاهى بازدارد، امّا معانى و حقايق تغيير نمىكند.»4
اين ديدگاه با آنچه در روايات راجع به «محدّث» و تفاوت وى با «نبى» و «رسول» آمده است ناسازگار است؛ زيرا براساس اين روايات، گونهاى تفاوت در چگونگى فرايند القاى معنا بر شخص وجود دارد.5
تعدادى از دانشمندان، تفاوت وحى نبوى از غير نبوى را در شيوه القا مىدانند. در باور اينان وحى غير نبوى به صورت الهام القا مىشود و چون الهام روش متفاوت با وحى نبوى دارد، در نتيجه وحى نبوى از غير نبوى متمايز مىگردد.
طرفداران اين ديدگاه، در تبيين وجه تفاوت روش الهامى از روش وحيانى رويكرد چندگانه دارند.
برخى بر اين باورند كه تفاوت در بودن و نبودن فرشته در فرايند القا است. اگر القا توسط فرشته باشد، وحى، و اگر بدون فرشته و به صورت مستقيم صورت پذيرد، «الهام» ناميده مىشود.
«برخى محققان گفتهاند كه وحى فيضان علم از خدا به پيامبر با واسطه فرشته است امّا الهام عبارت است از القاى در قلب ابتداءً. اولى ويژه پيامبران است كه خداوند در آيه «قل انّما انا بشر مثلكم يوحى الىّ» (كهف /110) بيان فرموده است.»6
«انّما انقطع الوحى الخاص بالرسول و النبى من نزول الملك على اذنه و قلبه.»7
بعض ديگر عنصر تمايزبخش وحى از الهام را نه بود و نبود، كه نمود فرشته در فرايند القا مىدانند. برپايه اين نظريه در هر دو حالت وحى و الهام فرشته واسطه است. امّا در حالت نخست، فرشته ظهور و حضور محسوس براى مخاطب دارد ولى در الهام چنين نيست؛ بلكه مخاطب و الهام شونده تنها اصل القا را احساس مىكند بدون آن كه فرشتهاى را ببيند. گاهى از اين حقيقت چنين تعبير مىشود كه در حالت الهام، گيرنده از منبع حقايق القا شده آگاهى و اطلاع ندارد، بلكه تنها حقايق در فضاى قلبش پديدار مىشود. امّا در حالت وحى گيرنده از منبع ياد شده آگاهى دارد و مىداند كه از منبع مشخصى دريافت مىكند.
صدرالمتألهين در اين زمينه مىگويد:
«راههاى پديد آمدن علوم و دانشها در باطن انسان گوناگون است. گاهى از طريق كسب و آموختن حاصل مىشود و گاهى بر انسان القا مىشود، در صورت دوم گاهى انسان به عامل و سببى كه علم را القا مىكند كه همان فرشته و عقل فعّال است، آگاهى دارد و گاهى ندارد. صورت نخست را «اكتساب»، صورت دوم را الهام «نفث فى الروع» و سومى را «وحى» مىنامند. پس تفاوت الهام و اكتساب در اصل فيضان صورتهاى علمى يا در قابل و زمينه پذيرش آن يا در فاعل و افاضه كننده آن نيست بلكه در چگونگى پيدايش آن است. همچنين تفاوت وحى و الهام نيز در هيچ يك از بخشهاى سه گانه ياد شده نيست، بلكه در شدت وضوح و مشاهده فرشته افاضه كننده مىباشد.»8
شايد تعبير پارهاى از لغتشناسان كه در تعريف مفهوم الهام از فعل مجهول (يلقى فى الروع) يا مصدر، استفاده كردهاند، نيز مؤيد يكى از دو رويكرد فوق باشد. چه اين كه در چنين تعبيراتى فقدان يا عدم اطلاع الهام شونده از منبع الهام به صورت مشخص، نهفته است.
امّا آنچه اين دو ديدگاه را به چالش مىكشد، حقايقى است كه در برخى روايات آمده است. در حديثى از پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه فرمود: «الا ان الروح الامين نفث فى روعى انّه لاتموت نفس حتى تستكمل رزقها...»9
با توجه به اين كه «نفث فى الروع» همان الهام است و از سوى ديگر عامل و فاعل آن نيز مشخص گرديده است (روح الامين) نتيجه مىگيريم كه در فرايند الهام فقدان يا عدم شناخت فاعل الهامكننده، ضرورت ندارد و شرط نيست.
برخى فرهنگنويسان عرب از عنصر «انگيزش» در مفهوم الهام سخن گفتهاند و آن را اين گونه تعريف كردهاند:
«الالهام ان يلقى اللَّه فى النفس امراً يبعثه على الفعل او الترك و هو نوع من الوحى يخصّ اللَّه به من يشاء من عباده».10
از عبارت بالا چنين استفاده مىشود كه الهام نوع ويژهاى از وحى است كه وجه مشخصه آن انگيزش به نوعى كنش است. اگر اين تعبير دقيق باشد، مىتواند وجه ديگرى (جداى از روش) براى تمايز وحى از الهام شمرده شود. زيرا برپايه آن، الهام اخص از وحى و ويژه مطالبى است كه مربوط به عمل و كنش مىباشد. امّا وحى در مورد امورى بكار مىرود كه با نظر و معرفت ارتباط و پيوند دارد و يك سلسله حقايق معرفتى را آشكار مىكند.
در فروق اللغة آمده است: «ان الالهام ما يبدو فى القلب من المعارف بطريق الخير ليفعل و بطريق الشر ليترك.»11
با اين همه به نظر نمىرسد چنين تعريفى بيانگر ماهيت الهام باشد و ويژگى ماهوى آن را توضيح دهد و گرنه با چالشهاى زيادى مواجه خواهد شد. به عنوان مثال موارد زيادى هست كه الهام در القاى حقايق معرفتى به كار رفته است. از جمله همان حديث پيشگفته «الا ان روح الامين نفث فى روعى انّه لاتموت نفس حتى تستكمل رزقها».
گذشته از اين، آيات بىشمارى از قرآن كه در فرايند واحدى نازل شده است، متضمن حقايق معرفتى و عملى هر دو، است. اگر تفاوت وحى و الهام را براساس انگيزش و عدم انگيزش توضيح دهيم، در مورد اين آيات توجيهى نخواهيم داشت.
برخى عبارتها چنين مىنمايد كه تفاوت و تمايز وحى نبوى از غير نبوى به لحاظ گيرنده و طرف وحى است. اگر گيرنده پيامبر بود ،القاى حقايق، وحى نبوى است و گرنه وحى نبوى نيست به هر نامى كه خوانده شود.
«كلام الهى مثل ساير مخلوقات اوست كه با اراده ايجاد مىفرمايد و چون كلام از مقوله اعراض است، احتياج به محل و معروض دارد و محل او يا قلب انسان است كه اخطار در قلب مىكند يا بدون واسطه ملك يا با واسطه و بسا در غير انبياء تعبير به الهام مىكنند...»12
«بدان كه وحى دو گونه است: وحى خاص، وحى عام. وحى خاص ويژه انبياء و رسولان است كه گاهى با واسطه فرشته نازل مىشود و گاهى بدون فرشته. آن قسمى كه با واسطه فرشته نازل مىشود، به رسولان اولوا العزم اختصاص دارد به دليل سخن خداوند كه فرمود: «علّمه شديد القوى ذو مرة فاستوى» (نجم /5-6) چون اتفاقى است كه مقصود از شديدالقوى، جبريل است. و آن قسمى كه بدون واسطه فرشته نازل مىشود، به انبياء اختصاص دارد به دليل سخن خداوند كه فرمود: «فاوحى الى عبده ما اوحى» (نجم /10) كه اين آيه اشاره به عدم واسطه دارد. گواه ديگر بر اين مطلب سخن پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است كه فرمود: «لى مع اللَّه وقت لايسعنى فيه ملك مقرّب و لانبى مرسل». قسم دوم را الهام مىنامند و اين، درست نيست، زيرا الهام مخصوص اولياء و اوصياست چنان كه وحى مخصوص انبيا و رسولان است. و امّا كسانى كه قسم دوم را وحى خفى و قسم اول را وحى جلى ناميدهاند، سخن درست گفتهاند چون بسيارى از انبياء نه جبريل بر آنها فرود آمده است و نه فرشته ديگر ولى در عين حال نبى بودند مثل انبيا بنىاسراييل و غيره.»13
اين نظريه در زمينه تبيين تفاوت گونههاى وحى و ترسيم مرزهاى ماهوى آنها نمىتواند راهگشا باشد؛ زيرا باعث دور مىشود چه اين كه نبوت نبى بستگى به وحى دارد اگر چنانچه شناخت وحى به نبوت نبى وابسته شود، نتيجهاش توقف شناخت وحى بر شناخت وحى خواهد بود.
در متون عرفانى راجع به انواع كشف ديدگاهى وجود دارد كه مىتواند در زمينه تمايز وحى نبوى از غيرنبوى، نظريه جديدى تلقى شود. براساس اين متون كشف يا صورى است و يا معنوى. كشف صورى عبارت است از پيدايش و ظهور صورتهاى حقايق دنيوى يا اخروى از طريق حواس پنجگانه باطنى در عالم مثال شخص كشف كننده. امّا كشف معنوى عبارت است از ظهور و پديدارى معانى غيبى در قوه مفكّره، عاقله يا قلب انسان. كشف معنوى مجرد از كشف صورى است امّا كشف صورى غالباً متضمن كشف معنوى نيز است. يعنى كمتر اتفاق مىافتد كه كشف صورى باشد كه معنايى را به صاحب كشف القا نكند.
بر پايه اين تقسيم وحى نبوى از گونه كشف صورى است چون كلام الهى از راه حس شنيدارى براى پيامبر مكشوف مىشود و مقاصد الهى به پيامبر مىرسد. امّا كشفهاى ديگر مانند حدس، الهام، نور قدسى و...از گونه كشف معنوى يا از گونه كشف صورى غيروحيانى هستند. در شرح فصوص قيصرى آمده است:
«كشف در لغت به معناى برداشتن حجاب و پرده است... و دوگونه است، معنوى و صورى. مقصود از كشف صورى آن چيزى است كه در عالم مثال از طريق حواس پنجگانه حاصل مىشود كه يا از راه مشاهده است مثل ديدن صورتهاى ارواح و انوار روحانى و يا از طريق شنيدن مثل شنيدن پيامبر وحى را به صورت كلام منظوم و به هم پيوسته... يا از راه استنشاق مانند استشمام نفحات الهى... يا از طريق چشيدن مثل كسى كه از غذايى مىچشد و در اثر آن معانى غيبى براى او مكشوف مىشود... امّا كشف معنوى مجرد از صورتهاى حقايق كه از تجليات اسم عليم و حكيم حاصل مىشود عبارت است از ظهور معانى غيبى و حقايق عينى و داراى مراتبى است. نخستين مرتبه ظهور معنا در قوه مفكره بدون بهره گرفتن از مقدمات و استدلال است كه حدس ناميده مىشود، سپس پيدايى معنا در قوه عاقله كه نيروى روحانى و بكارگيرنده قوه مفكره است، مىباشد كه نور قدسى مىنامند. مرحله سوم ظهور معنا در قلب است كه اگر از مقوله معنا بود الهام و اگر از گونه حقايق و ارواح مجرد بود مشاهده قلبى ناميده مىشود...»14
مانند اين سخن را در «جامع الاسرار و منبع الانوار» سيد حيدر آملى نيز مىبينيم.15
اين ديدگاه به دو صورت قابل تفسير است: يكى اين كه مقصود از آن، حضور و ظهور فرشته در فراينده وحى نبوى و عدم حضور و ظهور آن در غير وحى نبوى باشد كه در اين صورت، نظريه بالا به يكى از دو برداشت در تمايز روشى برمىگردد كه قبلاً از آن سخن گفتيم.
ديگر اين كه مقصود از نظريه ياد شده وجود قالب زبانى و لفظى در وحى نبوى و عارى بودن وحى غير نبوى از پوشش زبانى باشد. به اين صورت كه در كشفهاى معنوى تنها معنا يا فهم در فضاى قلب كشف كننده پديد مىآيد و نه لفظ و معنا به صورت يك سخن منسجم و رشته به هم پيوسته.
اين تفسير نيز خالى از خلل نيست؛ زيرا با رواياتى كه درباره تفاوت رسول، نبى و محدّث رسيده است ناسازگار است. دراين روايات شنيدن به شخص محدّث نسبت داده شده است: «رسول آن كسى است كه فرشته برايش آشكار شده و با او سخن مىگويد ولى نبى در خواب مىبيند و چه بسا نبوت و رسالت در يك فرد جمع مىشود. و امّا محدّث آن كسى است كه صوت را مىشنود ولى صورت فرشته را نمىبيند...»16
از سوى ديگر بديهى است كه شنيدن به هر شكل و گونهاى كه باشد حتى شنيدن باطنى، بدون قالب زبانى و صورتبندى مفاهيم ممكن نيست «نزل به روح الامين على قلبك» پس آنچه محدث دريافت مىكند مجموعه كلمات ذهنى يا به تعبير دقيقتر مجموعه معانى در قالب كلمات و واژگان است در حالى كه بر پايه اين نظريه، چنين دريافتى ويژه نبى و رسول است.
برخى ديدگاهها عامل تمايزبخش پيامبر از ديگر انسانها را رسالت و مسئوليت ويژه وى مىداند. در باور اينان پيامبر كسى است كه از سوى خدا براى انجام كارى فرستاده شده است و همين مسئوليت اساس پيامبرى است نه چگونگى وحى و ارتباط معرفتى با عالم غيب اگر چه كه منصب و مسئوليت پيامبر در چگونگى وحى نيز مؤثر است و تفاوتهايى را ايجاد مىكند.
در اين رويكرد مىتوان از دو ديدگاه سخن گفت: نخست نظريهاى كه پايه نبوت را مأموريت و رسالت ويژه مىداند، امّا بر اين باور است كه اين مأموريت تنها در محدوده جعل و اعطا باقى نمىماند بلكه نوع وحى پيامبر را نيز دگرگون مىكند. بدين معنا كه پيامبر در آغاز از طريق اعلام فرشته از سوى خدا مأموريت مىيابد، سپس در طول مدت نبوتش هر از چند گاهى فرشته بر او فرد مىآيد و وحى را كه در راستاى آن مأموريت و مسئوليت است به او ابلاغ مىكند.
پس دو گونه وحى وجود دارد. يكى وحى كه جعل منصب نبوت مىكند و ديگر وحى كه در راستاى آن منصب و رسالت فرود مىآيد تا ابعاد رسالت و مسئوليت پيامبر را توضيح دهد. منصب و مأموريت پيامبر باعث مىشود كه گونه دوم وحى ويژگى مأموريتى بيابد و رسمى شود در حالى كه وحى بر ديگر انسانها اين گونه نيست بلكه براى اهداف شخصى همچون اعلام وظايف، محبت و رحمت، تأييد و تسديد و... فرود مىآيد.
يكى از نويسندگان در اين زمينه مىگويد:
«تحقيق اين است كه ارتباط انسان با عالم غيب و نزول وحى بر او چه با واسطه فرشته يا بدون آن، گاهى نزول رسمى است، به اين معنا كه حكمى را مىآورد كه متضمن اعطاى منصب الهى نبوت است امّا اين منصب مستلزم وحى و الهام مىباشد، مانند پادشاهان و حاكمان. پس پيامبر كسى است كه از سوى خدا مكلف به احياء شريعت الهى و توحيد در روى زمين شده است به عنوان يك منصب رسمى از سوى خدا يا به عنوان يك سفير ميان او و بندگانش، و فرود آمدن وحى يا فرشته به پيامبر به منزله احكام و دستورات رسمى است كه از سوى پادشاه به وزيران و فرماندهانش مىرسد.
و گاهى ارتباط انسان با خدا از طريق وحى يا فرود آمدن فرشته به اين عنوان نيست كه از سوى خدا خبر بدهد يا فرستاده و سفير ميان او و بندگانش باشد؛ بلكه براى تسديد و تأييد شخص يا لذّت بردن انسان از مناجات پروردگارش و اعلام محبت پروردگار نسبت به وى يا اعلام وظايف شخصى است اگر چه وظيفه شخصىاش هم تكميل دين پيامبر و حفظ امّت از گمراهى باشد.
بنابراين بين مكتوب رسمى كه پادشاه از طريق خادمانش به بعضى فرماندهان مىفرستد و بين آنچه كه به فرزندان و دوستانش براى اظهار محبت مىفرستد، فرق واضح است.
اين دو از نظر چگونگى ارسال يا واسطه ارسال هيچ تفاوتى ندارد، بلكه تفاوت در نوع دو مكتوب است.»17
اين نظريه از دو بخش تشكيل شده است: يكى اين كه نبوت نبى در مأموريت و مسئوليت الهىاش است. ديگر اين كه وحى نبوى نيز وحى رسمى و مأموريتى است برخلاف وحى غير نبوى.
قسمت نخست اين ديدگاه را مىتوان با دو دسته آيات تأييد و تقويت كرد. يكى آياتى كه در مورد پيامبران تعبيراتى چون: «ارسال» و «بعث» بكار برده است. اين تعبيرها نشان از مأموريت پيامبر دارد. ديگر آياتى كه فلسفه فرستادن رسولان و پيامبران را «انذار» و «تبشير» معرفى مىكند. مانند:
«كان الناس امّة واحدة فبعث اللَّه النبيين مبشرين و منذرين.» (بقره /213)
«مردم (در آغاز) يك دسته بودند؛ (و تضادّى در ميان آنها وجود نداشت. به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنان پيدا شد، در اين حال) خداوند، پيامبران را برانگيخت؛ تا مردم را بشارت و بيم دهند.»
«و ما نرسل المرسلين الاّ مبشرين و منذرين» (انعام /48)
«ما پيامبران را، جز (به عنوان) بشارت دهنده و بيم دهنده نمىفرستيم.»
«و ما نرسل المرسلين الاّ مبشرين و منذرين» (كهف /56).
«ما پيامبران را، جز به عنوان بشارت دهنده و انذاركننده، نمىفرستيم.»
امّا قسمت دوم نظريه، جاى درنگ و تأمّل دارد؛ زيرا اين پرسش مطرح مىشود كه مقصود از وحى رسمى و مأموريتى چيست؟ آيا منظور اين است كه وحى نبوى همه از مقوله دستورات و فرامين است؟
اگر مقصود اين احتمال باشد با واقعيت وحىهاى انبيا به ويژه قرآن كريم نمىسازد؛ زيرا در قرآن تمام آيات از مقوله بايدها و نبايدها نيست بلكه گزارههاى غيردستورى نيز دارد.
يا اين كه مراد اين است كه چون پيامبر مأمور است، پس وحى بر او نيز مأموريتى و در راستاى رسالت وى است. برخلاف ديگر انسانها كه چنين مأموريتى ندارند و در نتيجه وحى بر آنها نيز رسمى نيست بلكه شخصى و خصوصى است.
اين تفسير گرچه نسبت به بخش اعظم وحى نبوى درست است زيرا بيشتر گزارههاى وحيانى در راستاى همان انذار و تبشير است. اما در مورد پاره گزارههاى مربوط به شخص پيامبر كه ارتباطى با ديگران ندارد و صرفاً تكليف شخص پيامبر را تعيين مىكند مانند آيات 50 تا 52 سوره احزاب و آيه نخست سوره تحريم، توجيه كافى ارائه نمىكند.
ديدگاه ديگرى كه در اين رويكرد مىگنجد، نظريهاى است كه ويژگى اصلى پيامبر را در مسئوليت و رسالتش مىداند. امّا در عين حال روش وحى نبوى را نيز متفاوت با ديگران قلمداد مىكند. بهترين تبيين اين نظريه را مىتوان در سخنان شهيد مطهرى يافت. ايشان در توضيح فرق ميان پيامبر و امام مىگويد:
«نمىتوان گفت امام يعنى آن كه صاحب شريعت نيست چون اكثر پيغمبران هم صاحب شريعت نبودهاند. مسلم است كه بين پيغمبر و امام فرق است و اگر فرق نبود اين به اسمگذارى نبود كه ما بگوييم على بن ابى طالب پيغمبر نيست و امام است امّا همه كارهاى پيغمبران را انجام مىدهد. آيا امام درجهاش از پيغمبر پايينتر است و به رتبه بستگى دارد؟ و آيا امامها، يك درجه از همه پيغمبران پائينتر است؟ نه اين جور نيست و حتى هيچ مانعى ندارد كه يكى از علماء اين امت بر پيغمبرى از پيغمبران افضليت داشته باشد. پس از چه ناحيه است؟ از دو ناحيه روى آن صحبت شده است: يكى اين كه امام و پيغمبر هر دو با دنياى غيب ارتباط دارند ولى كيفيت ارتباط فرق مىكند.
مثلاً پيغمبران ملايكه را مىبينند و امام نمىبيند يا پيغمبران در عالم رؤيا بر بعضىشان القا مىشود ولى امام فقط مىشنود نه مىبيند و نه در خواب چيزى بر او القا مىشود. آيا فرق همين است؟ ممكن است يكى از جهات فرق همين باشد... ولى فرق پيغمبر و امام تنها در ناحيه كيفيت اقتباس از عالم غيب نيست؛ بلكه از لحاظ وظيفه هم با يكديگر اختلاف دارند و عمده اين است.
وظيفه پيغمبران صاحب شريعت اين بود كه شريعتى را از طريق وحى مىگرفتند و بعد هم موظف بودهاند كه مردم را دعوت بكنند، تبليغ كنند، امر به معروف و نهى از منكر بكنند، وظيفه داشتند بروند در ميان مردم براى تبليغ و ترويج و دعوت و آنها هم كه صاحب شريعت نبودند باز وظيفهشان دعوت و تبليغ و ترويج بود.
امام نه آورنده شريعت و قانون است و نه از آن جهت كه امام است (نه از آن جهت كه مؤمنى از مؤمنين يا عالمى از علماء است) وظيفه دارد كه برود سراغ مردم و آنها را دعوت و تبليغ بكند.. پس وظيفه امام چيست؟ امام مرجعى است براى حل اختلافات، شاخصى است براى حلّ اختلافاتى كه منشأ آن هم خود علماء هستند...»18
اخيراً نظريه در باب تفاوت پيامبر و امام مطرح شده است كه مىتوان از آن به رويكرد موقعيتى در معيار نبوت ياد كرد. بر پايه اين ديدگاه ويژگى پيامبر در برابر ديگر انسانها اين است كه سخنانش حجيت مطلق دارد. هر آنچه مىگويد حق و حقيقت است و غير از وى هيچ كس از چنين موقعيت و اعتبارى برخوردار نيست. از اين رو خاتميت نيز معنايى جز پايان يافتن اين حجيت و اعتبار درگفتمان انسانى ندارد. يكى از نويسندگان مىنويسد:
«خاتميت چنان كه من درمىيابم مقتضايش اين است كه پس از پيامبر سخن هيچ كس در رتبه سخن وى نمىنشيند و حجيت گفتار او را ندارد. حال سخن در اين است كه امامت را شرط كمال دين شمردن و امامان را برخوردار از وحى باطنى و معصوم و مفترض الطاعه دانستن (چنان كه شيعيان مىدانند) چگونه بايد فهميده شود كه با خاتميت ناسازگار نيافته و سخنشان در رتبه سخن پيامبر ننشيند و حجيّت گفتار او را پيدا نكند؟
آنان را شارح و مبيّن معصوم قرآن و كلام پيامبر دانستند نيز گرهى از كار فروبسته اين سؤال نمىگشايد: آيا امامان براى پاسخ به هر سؤالى به كلمات پيامبر رجوع مىكردند و آنها را مىخواندند (در كجا؟) و مىانديشيدند و آنگاه جواب مىگفتند يا جوابها (چنان كه شيعيان مىگويند) نزدشان حاضر بود و نيازى به اجتهاد و اعمال رؤيت و پژوهش و تحليل نداشتند و لذا سخنى كه مىگفتند بىچون و چرا و بىاحتمال خطا و بر اثر الهام الهى عين كلام پيامبر بود و جاى اعتراض نداشت؟
اگر اين دومى باشد فرق پيامبر و امام در چيست؟ و آيا در اين صورت جز مفهوم ناقص و رقيق از خاتميت چيزى بر جاى خواهد ماند؟...»19
همين نويسنده در جاى ديگر مىگويد:
«پرسش بنيادين اين بود كه: چگونه مىشود پس از پيامبر خاتم كسانى درآيند و با اتكاى وحى و شهود سخنانى بگويند كه نشانى از آنها در قرآن و سنت نبوى نباشد و در عين حال تعليم و تشريع و ايجاب و تحريمشان در رتبه وحى نبوى بنشيند و عصمت و حجيّت سخنان پيامبر را پيدا كند و باز هم در خاتميت خللى نيفتد؟ پس خاتميت چه چيزى را نفى و منع مىكند و به حكم خاتميت وجود و وقوع چه امرى ناممكن مىشود؟ و چنان خاتميت رقيقى كه همه شئون نبوت را بر روى ديگران ميسور و ممكن مىسازد، بود و نبودش چه تفاوتى دارد؟...»20
سخنان بالا گرچه براى بيان مفهوم خاتميت است، امّا به وضوح از پيش فرض نويسنده راجع به ويژگى نبى و نبوت، پرده برمىدارد. در باور نويسنده چون معيار نبوت حجيت و معصوميت در گفتار است، پس هر كس واجد اين ويژگى باشد پيامبر است و از آن جا كه خاتميت به معناى پايان نبوت است، پس هيچ كس پس از پيامبر اسلام، از چنين موقعيت و مكانت برخوردار نيست و گرنه خاتميت نقض و نفى مىشود.
به نظر مىرسد اين رويكرد نيز معيار و ميزان دقيق و كاملى از نبوت ارائه نمىدهد. زيرا اگر حجيت و اعتبار رفتار و گفتار پيامبران را تنها معيار نبوت بدانيم، از دو جهت با مشكل مواجه مىشويم:
نخست آن كه در تاريخ پيامبران دست كم در يك مورد اين معيار نقض شده است و آن داستان موسىعليه السلام و خضرعليه السلام است. در اين داستان دو نكته وجود دارد: يكى اين كه سخنان و اعتراضات حضرت موسى نسبت به خضر حجيّت و اعتبارندارد و ديگر آن كه گفتار و رفتار خضر نسبت به حضرت موسى حجيت و اعتبار دارد. پس مىتوان گفت هستند كسانى كه سخن پيامبر نسبت به آنان حجيت ندارد، امّا سخنان ايشان بر پيامبر حجيت و اعتبار دارد.
ديگر آن كه بر فرض اين كه معيار را كلى و غيرقابل نقض بگيريم، پرسش اين است كه منشأ و خاستگاه حجيت و معصوميت گفتارى و رفتارى پيامبر چيست؟ چه عاملى باعث شده است كه تنها پيامبران از چنين موقعيت برخوردار باشند و نه ديگران؟
پاسخ اين پرسش را بايد در ماهيت عصمت جستجو كرد. آنچه به صورت فشرده مىتوان گفت و مبسوط آن به فرصت ديگر واگذار مىشود، اين است كه عصمت يا به عجز و عدم قدرت بر لغزش و خطا تفسير و تحليل مىشود و يا براساس علم و آگاهى معصوم.
صورت نخست قطعاً باطل است. چون باعث سلب اختيار از معصوم مىشود. باقى مىماند صورت دوم. اگر اين تفسير را بپذيريم آنگاه آن علم عصمتزا و مصونيتآور از سه حالت بيرون نيست: يا وحى است كه در قالب گفتار يا نوشتار در اختيار ديگران قرار مىگيرد يا علم ويژهاى غير از وحى و يا هر دو.
حالت نخست مستلزم آن است كه ديگران با دانستن و خواندن وحى به همه حقايق آگاهى يابند و در گفتار و رفتارگرفتار لغزش و خطا نشوند، كه اين به وضوح باطل است چنان كه واقعيت نشان مىدهد. مگر آن كه آن حقايق در لايههاى پنهان وحى باشد كه در اين صورت فهم آنها نيازمند علم ويژه خواهد بود.
حالت دوم كه از آن به علم لدنّى تعبير مىشود و مظاهر و چهرههاى گوناگون دارد، گرچه درست است امّا ويژه پيامبر نيست. چنان كه مصداق بارز آن «همراه موسى» است كه در قرآن تحت عنوان «عبداً من عبادنا» نام برده شده است:
«فوجدا عبداً من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدنّا علماً. قال له موسى هل اتّبعك على ان تعلّمن ممّا علّمت رشداً.» (كهف /65-66)
«(در آن جا) بندهاى از بندگان ما را يافتند كه رحمت (و موهبت عظيمى) از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم. موسى به او گفت: «آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايه رشد و صلاح است، به من بياموزى؟»
و اگر صورت سوم باشد باز اختصاص به پيامبر ندارد زيرا علم لدنّىاش چنان كه اشاره شد به غير پيامبران نيز داده شده است و قسمت وحىاش قابل تعميم و تعليم به ديگران مىباشد. چنان كه امام علىعليه السلام فرمود:
«علّمنى رسول اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم الف باب كل باب فتح الف باب».21
و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نسبت به علىعليه السلام فرمود:
«انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد الحكمة فليأتها من بابها».22
بنابراين دليل استوارى براى نظريه ياد شده و اختصاص حجيت و اعتبار گفتار و رفتار به پيامبر، وجود ندارد.
اگر ادبيات قرآن نسبت به پيامبر و پيامبرى و چگونگى تعبيرات پيرامون وحى را مورد بررسى قرار دهيم چند ويژگى راجع به پيامبر آشكار مىشود:
1 - نخست آن كه قرآن نسبت به پيامبر از تعبير «بعث»، «ارسال»، «مبشّرين»، «منذرين»، «جعل» «اذ جعل فيكم انبياء» (مائده /20)، «و جعلنا فى ذريّتهما النبوة» (حديد /26) «ايتاء» «اولئك الذين آتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة» (انعام /89) ياد كرده است. كمترين پيامى كه اين تعبيرات دارد، اولاً اين است كه پيامبران نوعى مسئوليت و مأموريت از سوى خدا دارند. اين گونه نيست كه صرفاً از يك سلسله حقايق غيبى آگاهى و اطلاع يابند و سپس به عنوان «پيامبرى» دست يازند.
و ثانياً تعبير «مبشّرين و منذرين» كه نسبت به همه انبياء بكار رفته است، نشان مىدهد كه مأموريت و مسئوليت آنان مربوط به شخص خودشان نيست، بلكه عمومى و فرافردى است. حالا فرق نمىكند كه گستره و محدوده آن كوچك باشد يا بزرگ و جهانى.
و ثالثاً هر مأموريت و رسالتى از يك نوع «اراده» برمىخيزد. پس مأمور و مرسل در حقيقت حامل «اراده» آمر و ارسال كننده نسبت به جمعى است. اين بدان معناست كه علم و آگاهى مأمور از «اراده الهى» چه هنگام تلقى و گرفتن پيام و چه بعد از آن و براى آمادگى هر چه بيشتر انجام رسالت، گرچه ضرورى و غيرقابل انفكاك از مأموريت است امّا پايه و محور اصلى مأموريت نيست بلكه از لوازم آن است.
2 - واقعيت ديگرى كه در ادبيات قرآن نسبت به پيامبرى وجود دارد، تعبير «كلام» در مورد ارتباط رسالتى پيامبر با خداوند است. در قرآن كريم آمده است:
«و ما كان لبشر أن يكلّمه اللَّهالاّ وحياً او من وراء حجاب او يرسل رسولاً فيوحى باذنه ما يشاء انّه علىّ حكيم». (شورى /51)
«و شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن گويد، مگر از راه وحى يا از پشت حجاب، يا رسولى مىفرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مىكند؛ را كه او بلند مقام و حكيم است!»
اين آيه كه به گفته بسيارى از مفسّران23 و نيز براساس رواياتى كه در تفسير و توضيح روشهاى سه گانه سخن گفتن در آيه، رسيده است،24 مربوط به نبوت نبى و چگونگى سخن گفتن خدا با پيامبران است، بيانگر اين حقيقت است كه ارتباط نبوى و رسالى خدا با انبياء و رسولان از مقوله كلام و سخن است.
از سوى ديگر كلام و به ويژه تكليم كه القاى كلام به مخاطب است، به طور كلى يا دست كم در مورد مخاطب انسانى مستلزم قالب بيانى و واژگانى است چنان كه در مصباح اللغة مىگويد:
«الكلام فى اصل اللغة عبارة عن اصوات متتابعة لمعنى مفهوم.»25
و نيز در مقاييس اللغة آمده است:
«كلم اصلان: احدهما يدلّ على نطق مفهم و الآخر على الجراح».26 مفردات نيز مىگويد:
الكلم التاثير المدرك باحدى الحاستين فالكلام مدرك بحاسّة السّمع و الكلم بحاسّة البصر».27
نتيجه اين مىشود كه وحى نبوى همواره در قالب و تعبير بيانى ويژه فرود مىآيد و صرفاً اعطاى علم و آگاهى به يك سلسله حقايق نيست. از اين رو در قرآن راجع به پيامبر دو تعبير جداگانه بكار مىرود: يكى انزال كتاب و ديگر تعليم:
«و انزل اللَّه عليك الكتاب و الحكمة و علّمك ما لم تكن تعلم» (نساء /113)
تعبير انزال كتاب و حكمت اشاره به وحى نبوى است و تعليم اشاره به اعطاى علمى ويژه و اين دو از هم جداست. علامه طباطبائى مىفرمايد:
«آنچه از آيات گوناگون استفاده مىشود اين است كه مقصود از «انزال» وحى است، وحى كتاب و حكمت كه نوعى تعليم الهى نسبت به پيامبر است. امّا آنچه با جمله «علّمك ما لم تكن تعلم» بدان اشاره مىكند، تنها علم و آگاهى پيامبر به وسيله وحى كتاب و حكمت نيست؛ براى اين كه مورد آيه قضاوت پيامبر در حوادث و دعاوى است كه بر او عرضه مىشود و اين، رأى و نظر شخصى پيامبر است و نه كتاب و حكمت گرچه كه متوقف بر آن است. از اين جا آشكار مىشود كه مقصود از انزال و تعليم در آيه: «و انزل اللَّه عليك الكتاب و الحكمة و علّمك ما لم تكن تعلم» دوگونه علم است: يكى تعليم با وحى و فرود آمدن روحالامين بر پيامبر و ديگر تعليم از طريق نوعى الهام پنهان بدون فرود آمدن فرشته. و اين چيزى است كه روايات آن را تأييد مىكند.»28
3 - آخرين نكته راجع به ادبيات قرآن نسبت به پيامبرى، چگونگى تعبير از تلقى خود پيامبر از وحى و انتساب آن به خداوند است. براساس گزارش قرآن تمام پيامبران آنچه را درمىيافتند از سوى خدا مىدانستند و به خدا نسبت مىدادند و اين نه تنها مورد پذيرش خداوند بوده است، بلكه بدان سفارش و دستور داده است.
«و اذ قال موسى لقومه إنّ اللَّه يأمركم أن تذبحوا بقرة». (بقره /67)
«و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «خداوند به شما دستور مىدهد ماده گاوى را ذبح كنيد.»
«ان اللَّه يأمركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها» (نساء /58)
«خداوند به شما فرمان مىدهد كه امانتها را به صاحبانش بدهيد.»
«ان اللَّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى»(نحل /90)
«خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديكان فرمان مىدهد.»
«و قال لهم نبيّهم إنّ اللَّه قد بعث لكم طالوت ملكاً»(بقره /247)
«و پيامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب) كرده است.»
«قال يا قوم ليس بى ضلالة و لكنّى رسولٌ من ربّ العالمين» (اعراف /61)
«گفت: «اى قوم من! هيچگونه گمراهى در من نيست؛ ولى من فرستادهاى از جانب پروردگار جهانيانم!»
«و قال يا قوم لقد أبلغتكم رسالة ربّى» (اعراف /79)
«و گفت: اى قوم من! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم.»
«و يستفتونك فى النساء قل اللَّه يفتيكم فيهنّ» (نساء /127)
«از تو درباره حكم زنان سؤال مىكنند؛ بگو: خداوند درباره آنان به شما پاسخ مىدهد.»
«قل انّما اتبع ما يوحى الىّ من ربّى» (اعراف /203)
«بگو: من تنها از چيزى پيروى مىكنم كه بر من وحى مىشود.»
از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مىشود كه عنصر «انتساب به خدا» در مورد دريافتهاى وحيانى انبياء و اينكه قاطعانه آنچه را مىيافتند به خدا نسبت مىدادند، واقعيت ترديدناپذير است. در حالى كه در غير انبياء چنين نسبتى وجود ندارد؛ يعنى غير پيامبر اگر چه اهل كشف و الهام باشد، نمىتواند دريافتهايش را به خدا منتسب كند و بگويد اين گفته خداست، مگر اين كه علم و آگاهىاش برگرفته از وحى پيامبر و كتاب وى باشد.
شايد تعبير روايات در مورد رسول مبنى بر اين كه رسول فرشته را مىبيند و سخنش را مىشنود، نيز اشاره به همين واقعيت باشد كه واسطه بين رسول و خدا معلوم است و يافتهها به خدا اسناد داده مىشود.
به هر حال مؤلفه «اسناد به خدا» به علاوه دو مؤلفه پيشين يعنى «سرشت زبانى» داشتن و «مأموريت» سه مؤلفه اصلى تمايزبخش پيامبر از ديگران و وحى نبوى از ديگر دريافتها و كشفهاى درونى است كه در ميان آن سه نيز، مأموريت پايه و دو ويژگى ديگر از لوازم تفكيكناپذير آن است.
1 - قمى، على بن ابراهيم بن حاتم، تفسير القمى، 263/2.
2 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان، 311/12؛ مكارم شيرازى، تفسير نمونه، 295/11.
3 - راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، واژه وحى
4 - مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، تصحيح اعتقادات الاماميه /121.
5 - صفّار، محمد بن الحسن، بصائر الدرجات /371، نيز رك: اصول كافى 135/1.
6 - بيات، بيتاللَّه، معجم فروق اللغة، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجامعة المدرسين بقم المقدسة /69.
7 - صدرالمتألهين، محمد بن ابراهيم، الشواهد الربوبية /377.
8 - همان /349.
9 - مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار 148/5.
10 - ابن منظور، جمالالدين محمد بن مكرم، لسان العرب 555/12.
11 - معجم فروق اللغة /68.
12 - طيّب، سيد عبدالحسين، اطيب البيان 511/11.
13 - آملى، حيدر، جامع الاسرار و منبع الانوار /453.
14 - قيصرى، داوود بن محمود بن محمد، شرح فصول الحكم /110
15 - جامع الاسرار و منبع الانوار /462.
16 - بصائر الدرجات /371.
17 - انصارى زنجانى، ابراهيم، اوائل المقالات، /289.
18 - مطهرى، مرتضى، خاتميت /51.
19 - سروش، سيد عبدالكريم، پاسخ به نقد آقاى بهمنپور، سايت سروش.
20 - همان.
21 - بصائر الدرجات /323.
22 - طبرسى، احمد بن على بن ابى طالب، الاحتجاج 102/1.
23 - رك: الميزان 75/18، مجمع البيان 37/5، احسن الحديث 51 ./9، نمونه 458/20.
24 - رك: توحيد صدوق /115، امالى شيخ طوسى /663.
25 - فيّومى، احمدبن محمد، المصباح المنير.
26 - ابن فارس، احمد، معجم مقاييس اللغة.
27 - راغب، مفردات الفاظ القرآن.
28 - الميزان 79-80/5.